بنام خدا
با سلام خدمت دوستان عزیز
این اولین پست منه که بعد از آجاکسی شدن بخش ارسال مطلب میزارم ، دوست داشتم یه مطلب خوب بزارم ، دوست داشتم از شادی بنویسم اما ...
عزیزان ،حالا که این مطلبو مینویسم دایی من روی تخت بیمارستان خوابیده ،اونم نه برای انتظار مرخص شدن از بیمارستان ، بلکه توی کما ،منتظره ببینه که زندگی براش چی رقم میزنه .
چند روز پیش توی جاده با یه ماشین سنگین تصادف کرد و الانم بیش از هفتاد ساعته که توی کماست . فقط خدا میدونه عاقبتش چی میشه . تورو خدا براش دعا کنید . شاید خدا بخاطر دعاهای شما برش گردوند .
یا امام زمان ،آقاجون تو که می دونی من هر مشکلی برام پیش میاد اول خدا و بعد به تو توکل میکنم ، امیدم رو ناامید نکن ، آقاجون داییم رو برگردون پیش خونوادش .
یه چیزایی میخواستم اینجا بنویسم که فکر میکنم ننویسم بهتره
به قول آهنگ وبلاگ خانوم ناظم که میگه باور نکن تنهاییت را
بهر هر حال ما هم سایه سری داریم ؛ ما هم اقایی داریم
هر چند دور ،اما همیشه امیدمون بهشه
دوستان دعا یادتون نره
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یا حق